کتاب چهره مبهم ...
تمام جنگل، پسر را به نام خنده رو می شناختند. مار بالدار به زمین نشست و تبدیل به انسان شد. قرار بود جشن عروسی در کوه که هرکدام در نقطه ای از جنگل بودند. برگزار شود. جشن از ساعاتی قبل شروع شده بود. کوهی که کنار پسر بود گفت: وقتی دیدیم دیر کردی. زنبور را فرستادیم ببینیم کجایی که اومد و گفت داشتی برا مادرت می رقصیدی…. از محمد هاشم اکبریانی (متولد 1344 بجنورد) تاکنون مجموعه داستان «کاش به کوچه نمی رسیدم» (نشر چشمه)، رما…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.