دربارۀ کتاب عشق و دو پ...
دربارۀ کتاب عشق و دو پا بیش تر
شکم پنجم را مرده زایید.
پدرم با گلوی بغض کرده گفت:
«ببرین دم در، بندازین تو وانت بار»
من و برادرم دست هایش را گرفتیم، کف سیمانی حیاط کشاندیم.
مادرم هق هق می کرد و دنبال ما، جفت گاو را می آورد.
…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.