کتاب یک دانه (لیوی و ویزی) ...
انتشارات محراب قلم منتشر کرد:لیوی یک لیوان کوچولو بود.نشسته بود روی میز و منتظر پارچ آب بود. زنبور کوچولو که اسمش ویزی بود، لیوی را دید. با خودش گفت: «آخی، طفلکی تنهاست. بروم باهاش بازی.»و ویز پرید توی لیوی. دورش چرخی زد و دیوارهای شیشه ای اش را نگاه کرد.می خواهی بدانی ویزی چی دید و لیوی چه کرد؟ کتاب را بخوان تا بدانی!فروشگاه اینترنتی نوابوک
…