فرح در پی یک حادثه از روستای مادری، به طهران نقل مکان میکند. ناخواسته وارد عمارتی بزرگ میشود که سال...
فرح در پی یک حادثه از روستای مادری، به طهران نقل مکان میکند. ناخواسته وارد عمارتی بزرگ میشود که سالهاست راز بزرگی را در خودش دارد!صدای گریه ی کودک تازه به دنیا آمده ای او را به میان باغچه ی متروک پشت عمارت می کشاند. غافل از این که او طعمه بعدی صاحب عمارت است.
مانند تمام کتابهای نشر آداش، بخش هایی از این کتاب را در تصاویر می توانید مطالعه کنید ، اما برای آشنایی بیشتر شما با نثر داستان ، در ادامه جملاتی از کتاب را می آوریم: چرا من سیاووش؟ من دل مرده ام…
-کویر را میبینی؟ شاید به دل تو جنگل ها و دریای شمال بیشتر بچسبه ولی من سالها سراب دیدن رو ترجیح میدهم اگه قرار باشه در انتهای کویر تورو ببینم.
اگرچه قرار باشد آفتاب داغی که تنم رو میسوزونه تورو گرم کنه!
.
اگر روزی گذرم به گذشته ها افتاد با چنگ و دندان زمان را نگه میدارم.
همان جایی که خوشبختم…همان جایی که خوشحالم.
به غیر ممکن ها زهی خیال باطل میگویم.
میتوانم زمان را نگه دارم.
درست جایی که دلم میخواهد.