کتاب من از این فاصله ها بیزارم ...
انتشارات پیکان منتشر کرد:بال های هواپیما در آتش می سوختند و شعله های سوزان لحظه به لحظه به من نزدیک تر می شدند. من با چشمانی بسته و از میان دودی غلیظ و سیاهرنگ دیوانه وار دستم را به سویش دراز کردم. تنها او بود که می توانست مرا از میان این جهنم سوزان بیرون بکشد؛ قهرمان زندگی من، ناجی من اما صندلی خالی چیز دیگری می گفت. او رفته بود. در فاصله ای دور دیدمش، نقطه ای امن، دور از دود و آتش.باید می دانستم.می دانستم که همانجا…