کتاب زامار ...
انتشارات پرسمان منتشر کرد:خون روی لب باریکش میلغزید و قلبش بیسامان شده، همهجای تنش به تپش افتاده بود.تار میدید، اما میدید که جنازهء آشولاش آبرا را با زیلویی پاره بیرون آوردند و کنج سکو پرتاب کردند.بغض حال شکفته شدن هم نداشت اما وقتی موی پریشان شدهای را لای سیاهه چادر دید، اشک روی گونه و صورت خاک گرفتهاش پخش شد. جگرش کباب شد. هقهق گریه کرد و بر سر و پایش کوفت.خندهء مستانهء مردی که شهنازش را به دوش میکشید، ن…