کتاب راز مهره بی نشان ...
انتشارات پیکان منتشر کرد:درست لحظه ای که فکر می کردم الان زیر دست و پای مردم له می شوم. ناگهان یک نفر از پشت سر، کمرم را گرفت و مرا به عقب کشید.در حالی که از نفس افتاده بودم، فریاد زدم: «نه!»سعی می کردم در برابر او مقاومت کنم اما خیلی ضعیف و ناتوان بودم: «خواهش می کنم… نه…»او خیلی قوی تر از من بود. دستم را محکم گرفت و مرا از میان مردم بیرون کشید. نمی توانستم هیچ کاری بکنم. فریاد می زدم اما هیچ کس صدایم را نمی شنی…