دربارۀ کتاب یک دانه ...
دربارۀ کتاب یک دانه
درخت ریزه میزه داد کشید: «آهای خورشید می دانم کار توست. تو تیله ی طلایی من را دزدیدی. حالا هم که کرمم را دزدیده ای!»
خورشید گفت: «نه! من خودم این همه طلا دارم، تیله ی طلایی تو را می خواهم چه کار؟ کرم را هم که اصلا نمی خواهم.»
و قهر …