کتاب یک تکه ابر ...
انتشارات شهرستان ادب منتشر کرد:گفتم ” از زنت چه خبر؟” چشم هایش را در واکنش به طعنه ی من تنگ کرد. گفتم ،دقیق چهار سال را در چهره ی من مرور کرد. مردی با زن جوان.یاد آن کمان را کردم محمد در جنگ کشیده و شکسته بود. یکی از یارانش برداشته و نگهش داشته بود.کمان به چشمش گرفته و حدقه اش را کنده بود. آمد پیش محمد گفت زنم جوان است و خیلی دوستم دارد. می ترسم ازجای خالی چشمم منزجر شود. محمد چشمش را برگرداند.از داستان قاب نوشته مر…