کتاب گناه من ...
صدای قطرات باران که شتابان بر روی شیشه میکوبید و با هیچ زحمتی از لای ترک قاب پنجره به داخل اتاقم میآمد، مرا هر لحظه عصبیتر و ناامیدتر میکرد. روی زمین خیس و نمناک زیر زمین ایران نشستم و به قطرات ریز و درشتی که از آسمان فرود میآمد، خیره شدم. دو زانویم را بغل گرفتم و دستهایم را به دور پاهایم حلقه کردم و به دیوار ریختهی پشت سرم تکیه دادم. آه سوزناكی كه از دلم بر میآمد بیشتر مرا غصه دار كرد. هر چند وقت یکبار نگاهم…