کتاب گدای خون بس ...
انتشارات سیب سرخ منتشر کرد:شب از پشت درخت های حیاط با ترس در خانه سرک کشید. صدای واق واق او از کنار درخت، مطبخ و بالای بام به گوش می رسید. جان همه ی خانه به شنیدن صدای او ، گوشی تیز شده بود. زن ها در مطبخ با گوشه ی دامن و بال چارقد خیسی چشم ها را می گرفتند و نوک پنجه راه می رفتند. جهانگیر تکه ای نان آورد و انداخت نزدیک او . بالاش مثل سگ روی چهار دست و پا دولا شد و نان را گاز زد. با هر بار گاز زدن نان سر بالا می آورد …