در کتاب یک روز مناسب برای شنای قورباغه می خوانیم: رخت سیاه اگر قامت کشیده ای را بپوشاند و قطره های ا...
در کتاب یک روز مناسب برای شنای قورباغه می خوانیم: رخت سیاه اگر قامت کشیده ای را بپوشاند و قطره های اشک، چشمان سیاه درشتی را سرخ کند و مژه های بلندی را به هم بچسباند، چاره ای نمی ماند الا عاشق شدن. رعنا سیاه پوشیده. اشک به پهنای صورتش جاری است. چشمان سیاهش سرخ سرخ هستند و مژه های بلندش به هم چسبیده اند…
طوری خدا را صدا می زند که تنم می لرزد و همراهش گریه می کنم. بعد اسم مسعود را فریاد می زند. حسادت می کنم. خودم را در قامت مسعود که نه، در هیات چه گوارا می بینم. می خواهم تنم را با گلوله سوراخ سوراخ کنند و زنی دوستم داشته باشد و از ته دل اسمم را فریاد بزند.