در این کتاب آمده است: میخواست نادین را به هوش بیاورد هیچ صدایی از جونیور نمیآمد و تنها صدایی که پا...
در این کتاب آمده است: میخواست نادین را به هوش بیاورد هیچ صدایی از جونیور نمیآمد و تنها صدایی که پای میشنید صدای قطرات بارات بود که با شدت به شیشه ماشین و صورتش میخورد. نادین به سختی چشمانش را گشود و بلافاصله به فکر پسرش افتاد. تلاش زیادی کرد تا برگردد و پسرش را ببیند اما شدت درد به حدی بود که نمیتوانست، تنها میتوانست لبهایش را به سختی از هم باز کند و زیر لب بگوید: جونیور
اما هیچ صدایی نمیشنید، دوباره تمام تلاشش را کرد تا به عقب برگردد، از درد زیاد باز هم نتوانست. نادین تازه نگاهش به دستهایش افتاد و ار آن همه زخم و جراحت بسیار ترسید و نفساش به شماره افتاد: همهجا پر از خرده شیشه بود.