در خیابان برفی نیست تمام آسفالت یخ بسته و بادهر چه روی زمین فراموش شده...
در خیابان برفی نیست تمام آسفالت یخ بسته و بادهر چه روی زمین فراموش شده فرو میکشد و باز میکوبد بر سر آسفالتها و دیوارها و پنجره های بسته و حصار کشیده و صورت عابران در کوچه و خیابان که نیستند کاغذ پاره ها، شکسته شاخهها، لنگه کفشها بلبل های یخ زده کبوترهای دق کرده، کلاه گیس جوگندمی مردی میانسال شال و کلاه دختر پنج ساله ی کارمند اداره ی پست تکه استخوان…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.