لیدیدی گارسیا دختری پرشور، باهوش و شوخطبع است اما در دنیایی متولد شده که دختر بودن خطرناک است. در...
لیدیدی گارسیا دختری پرشور، باهوش و شوخطبع است اما در دنیایی متولد شده که دختر بودن خطرناک است. در روستایی در مکزیک که در سایه درگیریهای باندهای مواد مخدر قرار دارد. مردم هر روز در حاشیه روستا جنازههایی را پیدا میکنند که قربانی سرکردههای باندهای موادمخدر شدهاند. مادرها سر دخترهایشان را میتراشند، به آنها لباس پسرانه میپوشانند و آنها را زشت و کثیف نگاه میدارند تا از تعرض قاچاقچیان در امان باشند و وقتی ماشینهای شاسیبلند سیاه سرمیرسند، لیدیدی و دوستانش مثل حیوانات به سوراخهایی که در حیاط کندهاند پناه میبرند تا از دید جانیان دور بمانند.