یک جا بند نمی شد. از زیر سایبان مخروبه بیرون آمد. دست های بزرگ گوشتالو...
یک جا بند نمی شد. از زیر سایبان مخروبه بیرون آمد. دست های بزرگ گوشتالویش را روی پیشانیش سایبان کرد و به دوردست ها نگریست. – آه… پس چرا نیامد؟ بی پدر، همه را علاف خودش کرده… خیال می کنه کیه… مردک یک چشم عوضی! انتظار کشنده، آن هم سر ظهر سرهنگ (علی نقی خان) را کلافه کرده بود و……
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.