اپوش یک عالمه ابر تو کوله اش دارد، او توی خیابان راه می رود و داد می ز...
اپوش یک عالمه ابر تو کوله اش دارد، او توی خیابان راه می رود و داد می زند: «دیو اپوشم، ابر می فروشم. ابر سفید، ابر سیاه، ابر بزرگ، ابر کوچک، آبدار، بی آب.» و کم کم کوله اش کوچک و کوچک تر می شود تا……