کتاب کارن ...
انتشارات سرگیس منتشر کرد:کامران و آرش می خوردند و می خندیدند اما دریا نگران و طوفانی بود و آرام و قرار نداشت، او از مرده می ترسید، و فکر می کرد که الان درب موزه کوچک خانگی باز می شود و سید نورالدین با آن جثه لاغر و نحیفش وارد اتاق می شود، خواب از سر دریا پریده بود و او از سرما احساس لرز می کرد پس او در بالای سر بچه ها چنباتمه زد و پتویی را برداشت و آن را محکم در زیر در اتاق قرار داد و در حالی که دستش را دست کارن می گ…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.