کتاب پرده آهنین ...
انتشارات ثالث منتشر کرد:امیدوار همین طور یک نفس می خواند : «… و اسب… و مرد … و حالا یکی از دو : اسب و مرد … و ماه که در گلوی گرگ … » و من سر می جنباندم و وانمود می کردم که سخت دارم لذت می برم . شعرها و داستان ناتمامش را گذاشت لای یک پوشۀ آبی و داد به من . پوشه را گذاشتم توی کیفم . بعدش کمی از این در و آن در گفتیم . امیدوار شروع کرد ادای شاعران و نویسندگان مشهوری را که دیده بود و به گفتۀ خودش روزگاری با همه …