کتاب پرخو ...
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:با سمانه دست هم را می گرفتیم و می دویدیم لابه لای علف های بلند صحرای پشت خانه که آخرش می رسید به دیوار مدرسه. کلاس اولی ها پایشان گیر می کرد به ساقه های کلفت علف و توی گل و لای می خوردند زمین؛ آن وقت دستشان را می گرفتیم و بلندشان می کردیم. بابا می گفت. بابا همیشه می گفت دستت دراز باشد برای کمک به آدم ها؛خودش ولی دستش همیشه روی تخت بود؛ بی حرکت. می خواهم دستم را دراز کنم. برای همین شروع ک…