کتاب وقتی سپهری خندید ...
انتشارات امید سخن منتشر کرد:هوای آفتابی نیمروز، حال و هوای سال نو را در حیاط خانه پدری پراکنده بود. یاد دوران کودکی اش افتاد. یادش آمد آن زمانی را که پدرش نهال گردو را می کاشت. آن نهال کوچک و نحیف اکنون درخت بزرگ و تنومندی شده که بیشتر فضای حیاط خانه را اشغال کرده است. افسوس که درخت گردو هست ولی پدر نیست! با سینه ای پر از افسوس و اندوه قدم زنان از حیاط گذشت و وارد خانه شد. مادرش را دید که چادر سفید بر سر در حال خواند…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.