کتاب نذر آب ...
انتشارات حماسه یاران منتشر کرد:یکی یکی اسم ها را می خواند و میگفت «مامان اینا با عباس اعزام شده بودن» سر جایم میخکوب شده بودم چشمم فقط به دهان عاطفه بود. دوازده تا اسم خوانده بود با چشمانی منتظر زل زده بودم به عاطفه توی نگاهش حالت خاصی بود؛ انگار می خواست به من دلداری بدهد یا اینکه بفهماند میخواهد اسم عباس را بخواند کلمات در ذهنم گم شده بود اصلا یادم رفت که چه می خواستم بگویم؛ فقط منتظر بودم بگوید.فروشگاه اینترنتی 3…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.