کتاب نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی ...
گفتم: «دوست ندارم قصه بگم. می خوام کتابم رو بخونم.» «چرا، می خوای برام قصه بگی.» گفتم: «چرا من؟» «چون نگاه کردم و دیدم تو دهنت از همه بزرگ تره.» پرسیدم: «اگه برات قصه نگم اون وقت چی کار می کنی؟» با شیرین زبانی گفت: «خب، هیچی. فقط تا اونجا که بتونم جیغ می کشم، بعد وقتی همه اومدن اینجا به شون می گم که تو پدرمی. بهم گفته ن وقتی جیغ می کشم مثل این می مونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو بزنم: مثلا یه پیرزن معصوم ر…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.