کتاب مگره و سایه پشت پنجره ...
جسد همچنان تنها، سر بر روی نامههای پراكنده، در دفتر كارش بود. ناگهان صدای فریادی از طبقه دوم به گوش رسید. صدای فریادی گوشخراش، مثل كسی كه نومیدانه كمك میطلبد. ولی زن سرایدار خم به ابرو نیاورد و ضمن باز كردن در اتاقش، آهی كشید و گفت: «خب…! بازم زنكه دیوونه…»
…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.