کتاب شیدایی فرحروز ...
نشر عنوان منتشر کرد:همانطور که دستم را توی دستش گرفته بود، با صدای محزون و حالتی شرمسار، بریده بریده گفت: «ببین دخترخاله! این درست است که ما پیش از این درباره همه چیز با هم صحبت کردیم و تو هر چه را باید بشنوی، شنیده ای. ولی؛ ولی من تا آخر عمرم همینی هستم که می بینی. من به عنوان شوهرت نمی توانم جوابگوی خواسته ها و نیازهای تو به عنوان یک زن باشم. پس در همین تاریکی، می توانی برای همیشه از کنارم بروی و خودت را قربانی وضع…