کتاب شب نورد ...
انتشارات مروارید منتشر کرد: زدم زیر خنده، بعد به لرز افتادم و برف را از تنم تکاندم. فکر کردم بروم زنگ یکی از خانهها را بزنم و کمک بگیرم، حتی میتوانستم شب توی پارکینگ بمانم. پارکینگ خانهی شهریور، ماشین بزرگ آبی رنگش، زندانی و زندانبانش. مرگ را میدیدم که دارد از پشت پردهی برف و مه پیش میآید. صدای پاهایش را میشنیدم و و حرکتش که هوای اطرافم را جابهجا میکرد. پاهای خشکم را حرکت دادم. داشتم راه میافتادم سمت یکی ا…