دربارۀ کتاب سورنا ...
دربارۀ کتاب سورنا
سورنا کتاب را باز کرد. آرزو میکرد کسی در آخرین لحظه پدرش را نجات داده باشد، اما هیچ حرفی در صفحه ظاهر نشد. صفحه کبود بود و بوی خون میداد.
گوشش را روی قلب مرده گذاشت. میخواست چیزی بگوید که پیرمرد گفت: «نگران نباش. زنده میماند.»
اسفندی…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.