کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است ...
انتشارات سخن منتشر کرد:به زور گفتم هیچی نگو…فقط برو.تا سرگرداندم،زانوهاش خم شد و روی برفها افتاد.لحظهای پاهام خشک شد، نگران از گوشهی چشم حواسم بهش بود.سرش هم مثل زانوهاش خم شده بود.طاقت نیاوردم.لبهام را محکم گاز گرفتم و مستاصل گفتم: پاشو وایسا…محکم باش…از مردای ضعیف متنفرم.آرام سربلند کرد و چشمهای سرخ و خیسش را به من دوخت.اگر یک لحظه دیگر میماندم،من هم تا میشدم و بغضم میشکست.نگاهم را از چشمهاش کندم، به طرف م…