کتاب رد پای پدر ...
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:نور خورشید از پنجره چوبی اتاق به صورت سعید خورد. چشم هایش را باز کرد و خمیازهای کشید. مثل هر روز قبل از صبحانه سری به برداش زد، کنارش نشست و حسابی قربان صدقه اش رفت. بعد سبد را برداشت تا تخم مرغ ها را جمع کند. وارد لانه مرغ ها که شد، شروع کرد به دنبال کردن آنها. آن قدر شیطنت کرد که سروصدای حیوانات زبان بسته بلند شد. برادرش یاسر از داخل اتاق بلند گفت: «سعید ! بدو بیا صبحونه ات رو بخور. دی…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.