کتاب در وادی درد ...
انتشارات گمان منتشر کرد:دوستانِ من! این کشتی دارد غرق میشود، دارم فرو میروم، و آب از سرم میگذرد. پرچم هنوز بر فرازِ دکل در اهتزاز است، اما آتش همه جا را گرفته، حتی آب را؛ سَکَراتِ موت.امشب، دردْ پرندهی کوچکِ بلایی شد، ورجهورجهکنان به اینطرف و آنطرف، گریزان از نوکِ سُرنگِ من. میپرید از دست و پاهام، به بندبندِ تنم، و دُم به بند نمیداد. سوزنم به هدف نمیخورد، و باز هم نمیخورد، و هر بار، دردْ تیز و تیزتر میشد…