کتاب دختری بنام سوفی ...
انتشارات سرگیس منتشر کرد: داشتم سکته میکردم هیچ وقت فکر نمیکردم یک روزی هانیه رو ببینم هانیه ای که هرگز باور نداشتم یک روز پیر بشه و به این روز بیوفته هانیه لبخندی زد و گفت: میبینی حالم رو، تو منو به این حال انداختی و بعد صداش را آروم کرد و سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: – نفرین تو منو به این روز ،انداخت یادته مینو تو منو نفرین کردی دختره ی شوم نفرین تو منوگرفت!فروشگاه اینترنتی نوابوک
…