کتاب داستان هایی از جنس زندگی در قدیم ...
انتشارات افراز منتشر کرد:آن روز شمس الملوک تند به اتاق رفت و گوشه ای نشست. زانو بغل گرفت و زار زار گریه کرد. فاطی کوچولو پیش ننه خوبه رفت و خبر داد. ننه خوبه از پله ی درگاهی بالا آمد و سرش را از لای پرده؛ داخل اتاق کرد. «چی شده؛ چرا گریه می کنین.» شمس الملوک به اشک ها دست کشید. «آخه این چه کاری بود که آقا یاسین کرد.» ننه خوبه پرده را کنار زد؛ داخل شد و دم در ایستاد. «مگه چی کار کرده، خلاف شرع که نکرده. زن گرفتن که گن…