کتاب خالو نکیسا بنات النعش و یوزپلنگ ...
انتشارات افراز منتشر کرد:آن روز غروب وقتى مادرم مرا صدا زد و گفت: «به خواهرت کمک کن.» ـ فهمیدم که حتماً پیشتر بادیه را به «سکینه» داده و گفته: «برو بزهارو بدوش.» ـ من اطاعت کردم و دویدم و گوشهاى گجى را گرفتم تا دوشیده شد. نوبت به قندو رسید، گوشهاى نرم و آویزان قندو تازه لاى انگشتانم آمده بود که صداى تک پارس ناگهانى کاپو بلند شد. این پارس او علامت ورود یک میهمان بود، نه هر میهمانی، این را من خوب مىدانستم. وقتى به طرف…