کتاب حباب ترس ...
انتشارات نسل روشن منتشر کرد:هرچه به قله نزدیک تر می شدیم راه، باریک تر و ناهموارتر می شد. دیگر هیچ کداممان حرف نمی زدیم. هیچ کس شوخی نمی کرد و دیگر سعی نمی کردیم یکدیگر را تشویق کنیم. تنها صدایی که به گوش می رسید، آوای نفس ها و خس خس ها و سکوت ناشی از تمرکز شدید بود. آنجا در آن پایین امنیت داشتم. می توانستم چای و بیسکویت بخورم و سرپناه داشته باشم. اینجا چه کار می کردم؟ چه هدفی داشتم؟ می خواستم به چیزی برسم ؟ کاملا هو…