کتاب بیوگرافی حادثه ای که در جمجمه اتفاق افتاد (نمایشنامه)(دو زبانه) ...
من اصلا نمی خوام ببافم؛ به خاطر اینکه بافتنی های ما رو بافتن، اون از مادرم که مدام برام شال می بافت این از تو که مدام برام قصه می بافی؛ مادرم هم عین تو مرض بافتن داشت انقدر بافت بافت که کور شد. هی می گفتم آخه مادر من شال به این بلندی رو میخوام چیکار صد دورم که دور خود بپیچم باز تموم نمیشه. می گفت یه روز یه زمستون سختی می آد که به یه لا دو لا رحم نمیکنه، پدرم می گفت: این شال همه پسرای زمینه…
…