کتاب برف سیاه ...
انتشارات نیماژ منتشر کرد: لرزانم …لوله هفت تیر را روی شقیقه و انگشت روی ماشه گذاشتم. همان دم صدای آشنایی از طبقه پایین شنیدم. مرد خوانندهای با صدای زیر شروع به خواندن کرد خداوند چیزی را به من باز نمیگرداند! فاوست! چه به موقع! منتظر ابلیس میشوم تا بیاید تو. تو برای آخرین بار دیگر آن را نخواهم شنید. انگشت لرزانم روی ماشه مانده بود. صدای درآمد. هفتتیر از دستم افتاد. به سوی در رفتم… . فروشگاه اینترنتی نوابوک
…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.