دربارۀ کتاب باغ خرمالو...
دربارۀ کتاب باغ خرمالو
حسینعلی ول کن نبود. می گفت هر طوری شده همین امشب باید برویم تو بخشداری و قاب خاتم را برداریم. البته در این که قاب خاتم مال ما بود شکی نبود؛ بالاخره از صبح تا ظهر مثل قاطر کار کرده بودیم. تازه نماینده بخشداری هم که گفته بود فیض الله …
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.