دربارۀ کتاب اینها را ب...
دربارۀ کتاب اینها را به هیچ کس نگفته بودم
در را باز میکنم. همه جای خانه سفید است. نور ظهر که از پنجرههای بی پرده تو آمده چشمم را میزند.
میایستم تا به نور عادت کنم. خانه خالی است. من، سایه، همه چیز را فروختم. یک آگهی دادم و پلک زدم و همه چیز صاحب جدی…