کتاب اگر اکنون میتوانستی مرا ببینی ...
یك روز صبح جمعه در ماه ژوئن بود كه من با لوك دوست صمیمی شدم. ساعت دقیقاً نه و پانزده دقیقه صبح بود و از آنجایی كه همان موقع به ساعتم نگاه كردم، از این بابت مطمئنم. نمیدانم چرا این كار را كردم چون هیچ قرار ملاقاتی با هیچكسی نداشتم. اما من معتقدم برای هر چیزی دلیلی وجود دارد و شاید آن لحظه من ساعتم را نگاه كردم چون میخواستم داستانم را دقیق بگویم. جزئیات در داستانگویی مهم هستند، اینطور نیست؟ آن روز صبح، من خوشحال ب…