کتاب آسنا و راز کنیسه ...
انتشارات مهرستان منتشر کرد:سیاهی به نزدیکی اش رسیده بود. در قد و قامت یک انسان. ترس تمام بدنش را لرزاند. نفسش به شماره افتاد. چند قدم دیگر برداشت. نیم نگاهی به پشت سرش انداخت. سیاهی به چند قدمی اش رسیده بود. رفتن یا ماندن برایش فرقی نمی کرد. ترجیح داد بایستد. نفس زنان ایستاد. به سمت سیاهی برگشت و چشم دوخت به سیاهی. سیاهی با فاصله کمی از او ایستاده بود. آسنا با صدایی که به وضوح می لرزید، بریده بریده پرسید: “- کی…ستی…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.