داستان بلند «چابکسوار» بر مبنای قیام و زندگینامه مختار ثقفی است. این رمان با روایت سفر اتفاقی نویسند...
داستان بلند «چابکسوار» بر مبنای قیام و زندگینامه مختار ثقفی است. این رمان با روایت سفر اتفاقی نویسنده این داستان به عراق و آشنایی او با یک کتابفروش دوره گرد آغاز میشود که از طریق او کتابی قدیمی که روایتی از قیام مختار بوده است به دست نویسنده میرسد. نویسنده اما در اتفاقی کتاب را از دست می دھد و در ادامه ناچار به مراجعه به ذھن خود برای یادآوری کتاب و کشف نسخه ای دیگر از متن می شود و او حاصلش را در ادامه در قالب داستان زندگی مختار بیان می کند. در فرازی از این کتاب ماجرای شھادت مختار ثقفی اینگونه روایت شده است: «تیزی خنجری را دید. خنجر درخشید. درست شبیه ھلال ماه بود. ھمان ماھی که در کودکی به پدرش نشان داده و پرسیده بود چرا باریک و تیز است. پدر در جوابش خندیده بود. صدای پدر را می شنید: مراقب باش به آن دست نزنی که پوست نازک و لطیفت خونی نشود. و او در عالم کودکی دست بلند کرده بود ولی نتوانسته بود ھلال ماه را بگیرد. از پدر خواسته بود او را روی شانه ھایش بگذارد تا ھلال سفید را بگیرد. صدای خنده پدرش را می شنید که او را بر شانه ھای ستبرش گذاشته بود و با ھم می دویدند و گلویش سوخت».