دوستیها، هر چهقدر هم پایدار، عاقبت جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها میرسد. خب، تقصیر را هم...
دوستیها، هر چهقدر هم پایدار، عاقبت جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها میرسد. خب، تقصیر را هم نمیشود گردن کسی انداخت. حتا گردن تقدیر. شاید هم بشود؛ نمیدانم. باید وجدان بیطرف بود این طور وقتها. خب زندگی همین است و همین شکلی است. از آن انفجار بیگبنگ و از ازل بگیر تا … تا به ابد. هیچچیز و هیچ کس را هم نمیشود تقصیرکار دانست. شاید هم این من هستم که درست فکر نمیکنم. شاید مثل فیلمهای کیمیایی باید یخهی یکی را چسبید، کوبیدش کنج دیوار، چاقو را گذاشت زیر گلوش و فریاد زد: «آی تو بودی، تو ناکس بودی که باعث شدی برن. لامصب، تو بودی که جدایی انداختی بین ما.»
– از متن کتاب –