کتاب سالماسیس ...
انتشارات جغد منتشر کرد:چشمهایش نزدیک و نزدیک تر می آیند، انگار توی چشهایش شب است، دستم را دراز می کنم و روی زمین دنبال چیزی می گردم. دستم می خورد به یک شیء بر می دارم اش. چاقوست. با یک حرکت سه تا از انگشت هایش را می برم. انشگت هایش می افتند گوشه ی اتاق، وول می خورند. خون پاشیده است توی صورتش. انگشتها هنوز تکان می خورند. در میروم. از پله ها می روم سمت پشت بام. صدای خنده اش از راه پله ها می گذرد و می آید دنبالم. در پشت…