کتاب زنی که می شناختم ...
انتشارات چلچله منتشر کرد:از این که تنها او روی صندلی نشسته بود و بقیه روی زمین، خجالت می کشید. در آن اتاق نسبتاً کوچک من به دیوار روبرو تکیه داده بودم، تا به دل سیر نگاهش کنم. صورت کودکانه اش را صبح، میان گریه و بی تابی اش بند انداختند، ابروهایش را برداشتند. با این که هیچ آرایشی جز بند و ابرو نداشت، صورتش خیلی تغییر کرده بود. همین جوری پوستش چون برگ گل، صورتش چون فرشته ای زیبا و مقبول و گِردی آن مثل قرص ماه بود. دور …