دربارۀ کتاب راز مرواری...
دربارۀ کتاب راز مروارید
مرواریدهای اشک دانه دانه از صدف چشمانش فرو
ریختند.
قبلا هم این جمله را بارها از شهاب شنیده و رنگ عوض کرده بود؛ ولی شنیدن آن از مهکام حس عجیبی داشت.
باران اشک بی امان از چشمان زیبای شوکا می بارید. مهکام برگی دستمال کاغذی برداشت و…