کتاب دختری پشت پنجره (جیبی)(پرنده آبی) ...
انتشارات علمی فرهنگی منتشر کرد: میخواستم بپیچم توی کوچهی اصلی که یکهو خوردم به یک چیزی و نایلون داروها از دستم افتاد. میخواستم خم شوم و از زمین بردارمشان که نگاهم قفل شد روی صورت یکی از آنها. همیشه همین است؛ وقتی از چیزی میترسی همان موقع میآید سراغت. یک لحظه انگار تمام ساعتها خوابشان رفت و سرجای ایشان ایستادند. خیره شده بودیم به هم. با این فرق که من فقط صورتش را نگاه میکردم و او داشت از انگشت شست پا تا کله…