کتاب ایگور ...
انتشارات روزگار منتشر کرد : ماری سر تکان داد و در حالی که تقلا میکرد زنجیر نقره ای را که یک صلیب کوچک به آن آویزان بود از گردنش باز کند گفت:این صلیب رو میدم بهت که نگهدار تو باشه هروقت روی عرشه به ماه نگاه کردی به این گردنبند هم نگاه کن و منو یاد کن.حمید در حالی که زنجیر نقره ای را می بوسید گفت :- مطمئن باش که از خودم هیچ وقت دورش نمیکنم تا دوباره ببینمت. بلند شدند در حالی که به هم تکیه کرده بودند به راه افتادند. مار…