دربارۀ کتاب مگره و خبر...
دربارۀ کتاب مگره و خبرچین
تازه ساعت نه صبح بود اما هوا حسابی گرم بود. مگره کتش را در آورده بود و همان طور که داشت بسته پستی اش را با بی حالی باز می کرد، مرتب از پنجره به برگ های بی حرکت درخت های خیابان اوفور و به رود سن نگاه می انداخت که مثل ابریشم آرام و…