دربارۀ کتاب ساکن خیابا...
دربارۀ کتاب ساکن خیابان ملک
گاهی فرصت نمی کردم بروم خانه ناهار بخورم توی راه بوق بوق ماشینی را می شنیدم می فهمیدم کاظم است می گفتم: «برای چی اومدی اینجا می گفت: «دورتا دور شهر گشتم تا پیدات کنم نان رول پیچی می داد دستم می گفت از غذای دیشب گوشت کوبیده مون…