هفتصد سال اولی که در این خمره بودم با خودم عهد کردم هر کس مرا آزاد کند او را از مال دنیا بی نیاز کنم...
هفتصد سال اولی که در این خمره بودم با خودم عهد کردم هر کس مرا آزاد کند او را از مال دنیا بی نیاز کنم اما هیچ کس مرا آزاد نکرد. در هفتصد سال دوم با خودم گفتم که هر کس مرا از این خمره بیرون آورد او را صاحب تمام گنج های زمین کنم اما باز هم این اتفاق نیفتاد. در طول چهارصد سال بعد مدام به خودم می گفتم حالا دیگر هر کس مرا از اینجا رها کند او را به هر شیوه ای که خودش تعیین کند می کشم و قرعه به نام تو افتاد….